تئوریسین های "ما نمی توانیم"، از مشروطه تا اکنون
سالگرد قیام مشروطیت – انجمن اسلامی دانشجویان مستقل کشور-93
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت برادران و خواهران عزیز. تشکر میکنم از اینکه در این جلسه دوستان دعوت فرمودند که در محضر شریف شما حاضر بشویم. من میخواهم در ذیل همین بحث پیشرفت درونزا و مسئولیت دانشجویی نسبت به آن یک مقایسة تاریخی کنم بین دو جریان پیشرفتطلب که از همان یک قرن پیش، پیشتر، یعنی از دوران مشروطه و قبل از مشروطه این دو خط فکری در داخل کشور فعال بودند. جزو فعالان سیاسی و بین نخبگان طرفدارانی داشتند. و علیرغم اینکه هر دو یک شعار کلی میدادهاند و میدهند و در اصل پیشرفتطلبی مشترک هستند و ممکن است به نظر برسد اینها در یک جبهة فکری، سیاسی و اقتصادی قرار دارند با یک اختلاف سلیقه در چند تاکتیک برای رسیدن به یک هدف. اما توضیح خواهیم داد که اینها در واقع دو جبهه هستند. دو جبههای که شعار مشترک هم دارند اما تفاوتها و تضادهای معرفتی، سیاسی و ایدوئولوژیک در حدی است که معمولاً در بزنگاههای تاریخی و آن لحظهای که باید یک تصمیم جدی برای کشور گرفته میشد، اختلاف اساسی و جوهری پیدا کردند و میکنند و این دو جبهه همچنان ادامه دارد از همان قبل از دوران مشروطیت تا امروز. یعنی الان هم حتی بین نخبگان حاکمیت در جمهوری اسلامی، یعنی پشت جبهة خود انقلاب اسلامی هم باز کم و بیش این تفکر وجود دارد. البته فاصلة اضلاع این دو تفکر و درجة زاویة این اختلاف در طول این مدت کم و زیاد شده. طبیعتاً آنهایی که تعلق خاطری و سابقة خدمتی در نظام دارند، در انقلاب دارند، در جمهوری اسلامی مسئولیتهایی دارند، داشتهاند و خواهند داشت خیلی به هم نزدیکترند از آن اختلاف نظری که تا قبل از انقلاب اسلامی یا اوایل انقلاب بین اصل طرفداران انقلاب و جمهوری اسلامی و مخالفینش بود. بالاخره اینها یک مشترکاتی به لحاظ فکری، دینی، انقلابی، سیاسی داشتهاند و دارند. اما شاید اصل مسئله در نوع نگاه به مقولة پیشرفت و اینکه پیشرفت با چه تعریفی؟ در چه ابعادی؟ با چه قیمتی؟ در چه جهاتی؟ با چه نسبتی؟ باز این اختلافات وجود دارد. من برای اینکه روشن بشود این اختلافات از همان قرن گذشته که مباحث پیشرفتطلبی با تعریف جدیدش در ایران سر گرفت بین حتی خود جناح مذهبی؛ حالا جریانهای مذهبی و غیر مذهبی به کنار، یک سابقة تاریخی اول از آن دوران خدمتتان عرض میکنم که ببینید این دو خط پیشرفتطلبی از آغاز اختلافات سر چه چیزهایی بود. یک نمونهای از دورة قبل از مشروطه و اوایل مشروطیت و نهضت مشروطه عرض میکنم که این ایام هم سالگرد قیام مشروطه است. و بعد میآییم در زمان خودمان درگیریهای سیاسی که درون نظام و انقلاب خود ما اتفاق افتاد، هنوز هم کش و قوساش ادامه دارد، یک نمونه هم از آن مثال میزنم. یعنی اگر فرصت بشود بخشی از بیانیة مانیفست یکی از این گروههای افراطی، بیانیة مشهوری اینها داشتند تحت عنوان مانیفست پیشرفت. یک بخشی از آن را هم میخوانم، اسم آن گروه را هم نمیبرم. همة شما هم میشناسید ولی من چون بحث سیاسی و گروه و شخص ندارم، با اشخاص و گروهها کاری ندارم. ولی آن متنی که اینها در بیانیهشان آوردند میخوانم ببینید بعد از یک قرن فاصله دوباره همان حرفها چطور زده میشود. بنابراین دو تعریف از پیشرفت و ترقی و توسعه، دلوپمنت، پروگرس و اینها هست و بوده و ما سر این مسئله همچنان دستکم به این معنی دو جبهه هستیم. راجع به حسننیت، سوءنیت، وابسته بودن، جاسوس بودن یا نبودن افراد یا گروهها و اینها، من اصلاً وارد این بحث نمیخواهم بشوم. البته اگر وارد بشوید خواهید دید که از همان ابتدا این خط پیشرفت به مفهوم وابستگی و غربگرایی، سرنخ آن به دست سفارتهای خارجی بود، در دربار قاجار بود و در سفارت انگلیس، از همه بیشتر انگلیس و بعد مقداری انواع دیگری. سفارت روسیه، فرانسه و بعد آمریکا، صهیونیستها. اولین کسانی که منادیان این نوع پیشرفت بودند همین کسانی بودند که بهعنوان فراماسون و فراماسونری مطرح بودند که محصول کادرسازیهای بهاصطلاح روشنفکری سرویسهای جاسوسی غرب در ایران بودند که از طریق همین نخبگان جریان مشروطه را این بخش از نخبگان جریان مشروطه را منحرف کردند. جریان عدالتخواهِ اسلامیِ مردمیِ علمایی را که قربانیان و شهدایش با شعار دینی با شعار اللهاکبر کشته شدند. اولین شهید آن یک طلبه بود. محل تحسن مردم حرم عبدالعظیم و حضرت معصومه بود. شعارشان عدالت اسلامی بود. استقلال و عزت کشور بود. پیشرفت به شرط عزت و اسلام. رهبرانش علما، مجتهدین بودند، مراجع نجف و علمای تهران و تبریز و جاهای دیگر. چطور یک مرتبه این تبدیل شد و محل تحسن از حرم عبدالعظیم و حضرت معصومه شد سفارت انگلیس. رهبران کمکم عوض شدند. سخنگویان مشروطه که علما بودند تبدیل شدند به آدمهایی مثل تقیزاده. تاریخنویسش شد مثل کسروی. آدمهای وابسته، تربیتشده در مدارس آمریکایی و سفارتخانههای انگلیسی و اینها. شعار عدالت اسلامی، نفی استبداد، نفی استعمار خارجی، نفی ظلم، تبدیل شد به کنستیتیسیون و مشروطهخواهی انگلیسی، جمهوریخواهی فرانسوی، قانون اساسی به سبک آمریکا، قانون آمریکا. اینها چطور شد که رهبرانش، سخنگویانش، شعارهایش همه عوض شد. محل تحسنشان کمکم عوض شد. رهبران اصلی یا ترور شدند یا به دار کشیده شدند. مثل بهبهانی ترور میشود، شیخ فضلالله نوری به دار کشیده میشود. باقرخان و ستارخان در تهران هدف قرار میگیرند. کسانی بهعنوان مشروطهخواه حمله میکنند. اینها را در پارک اتابک به گلوله میبندند. این کسانی که اصلاً نهضت را شروع کردند، سرمایهگذاری کردند، اینها چطور یکی یکی حذف شدند، بیآبرو شدند. تودة مردمی که پایگاهشان مسجد بود و مسجد بازار بود اینها یک مرتبه بیتفاوت شدند، حذف شدند و یک کسان دیگری آمدند سر سفرة مشروطه نشستند با یک شعارهای دیگر و حرفهای دیگر. این دو جریان هر دو میگفتند پیشرفت. آنها میگفتند پیشرفت درونزای در چهارچوب مکتب اسلام، ارزشهای اسلامی، رهبری دینی، ماهیت دینی انقلابی، پیشرفت بهعلاوة عزت و استقلال کشور. پیشرفت به شرط عزت و استقلال. این جریان میگفت شعارها لائیک باشه نه دینی. شعارهای سکولار را مطرح کرد. رهبری را تغییر داد از یک جای دیگر برد به یک جای دیگر، برد بین روشنفکران درباری و قاجار و کسانی که مرتبط با سفارتخانههای غربی بودند و شعارشان این بود که استقلال و عزت و اینها مسخره است. اینها چیست؟ اینها خودش ضد پیشرفت است. پیشرفت یک الگو دارد و او وابستگی به غرب، تعظیم در برابر آنها، ادامه و التزام به الگوهای آنها به لحاظ نظری در تئوری توسعه و به لحاظ عمل در کشور. و اصلاً کشور قابل پیشرفت نیست، امکان پیشرفت ندارد الا از طریق تقلید محض و صد درصد، کپیبرداری، وابستگی، زیر سایة مستشاران غربی. این دعوا از همان موقع بود. حالا من نمونهای از حرفهایی که همان موقع شد خدمتتان عرض میکنم البته از قبل از مشروطه. کسانی که با شعار پیشرفت به شرط وابستگی تا کسانی که در همین سالهای اخیر مانیفست پیشرفت دادند. خب این اصل مسئله که دوتا خط پیشرفت به اسم شعار پیشرفت از اول در این دوران جدید کشور بوده تا الان هم هست. من از هر دو مثالهایی خدمتتان عرض میکنم. از دوران قبل اولین کسانی که این خط پیشرفت وابسته، پیشرفت به شرط وابستگی نه درونزا، نه واقعی، نه اصیل. میگفتند پیشرفت میخواهی، توسعه میخواهی، قیمتش این است که بروی زیر چتر هم ایدوئولوژیک هم وابستگی اقتصادی سیاسی به این 3، 4 قدرتی که از جنگ بینالملل اول و دوم به تدریج به دنیا مسلط شدهاند. اینها بخصوص در این 60، 70 سال به دنیا اینجور مسلط شدند. چند کشور بمب اتم دارند، بقیه را هم میخواهند نگذارند هیچکس دیگری به بمب اتم برسد یا حتی غیر از بمب اتم به انرژی دیگری برسد که ارباب یک وقتی رغیب پیدا نکند. اولین کسانی که الگو و تئوریهای پیشرفت را در کشور آوردند بهعنوان اینکه پیشرفت بدون وابستگی به غرب و بدون پیروی از آنها امکان ندارد، فقط باید زیر سایة آنها رفت، اتفاقاً خودشان بودند. یک کسانی مثل اولین سفیر انگلیس در ایران، سرجان ملکم، سرهار فورجنز و یک عده که صد درصد جاسوس بودند و وابستههای سفارتها بودند، اینها بهعنوان اولین حاملان مدرنیتة سیاسی و اقتصادی مطرح شدند و بعد کسانی را از دربار قاجار انتخاب میکردند میبردند آموزش میدادند در انگلیس در فرانسه اینها را کادرسازی میکردند تربیتشان میکردند در شبکههای فراماسونری که اونموقع بهعنوان کلوپهای روشنفکری مطرح بود. اولین بار این شعار یا این ایده، حالا شعار صریح نمیدادند، این ایده که وابستگی شرط پیشرفت است از درون این کلوپهای روشنفکری بهاصطلاح فراماسونری و سفارتخانههای غربی بیرون آمد. کسانی که تئوریسنهای اولیة این الگوی پیشرفت بودند اولین مانیفست غربی و غربزدة پیشرفت را اینها میگفتند. بعد هم میگفتند باید همهچیزتان را باید تغییر بدهید تا با این نوع توسعة وابسته به غرب جور دربیاید. حتی دین را بازسازی کنم. کسانی مثل میرزا ملکم آخوندزاده اصلاً از بازسازی دین، اصلاح در دین، رفرم مذهبی، منتها با معیار تفکر مادی غرب حرف میزدند. یک عده هم نوچه تربیت کردند از همان اول در حکومت در دربار، اواخر قاجار نفوذ داشتند یا بهعنوان معلم یا روزنامهنگار یا بعدها که مجلس تشکیل شد بهخصوص در مجلس دوم مشروطه که کلاً در اختیار اینها قرار گرفت. نیروهای اصیل انقلابی و دینی، ضد استعمار، طرفداران پیشرفت توأم با عزت حذف شدند و کلاً حاکمیت بهدست اینها افتاد. یک دورهای هم هرج و مرج. نتیجة آن نوع مشروطیت شد تبدیل رژیم قاجار به رژیم پهلوی. یعنی درست در جهت عکس اهداف نهضت مشروطه. حالا آدمها و عواملش مهم نیست دیگر. افراد مختلفی یک جاهای مختلفی از آن را گرفتند. من نمیخواهم بگویم همة آنها هم جاسوس و مزدور بودند. بعضی بودند بعضی بدون حقوق، طرز فکرشان در آن خدمت بود. بروید حرفها و مقالات و صحبتهای امثال عبداللطیف شوشتری و میرزا جعفر فراهانی و مشیرالدوله، اینها را بروید بخوانید. آن ابوطالب پسر میرزا مهدی کاشی که نوچة فتحعلیشاه بود. یک مدتی که نوچهاش بود فتحعلیشاه این را بخشید به عباس میرزا بهنام فرخ خان. گفت فرخ خان ساقی خودمان که دیگر ریشش درآمده بود برای شما فرستادیم. دیگر تا حالا استفادهای که لازم بود شده دیگر خدمت شما. یک همچین کسانی، همین آقای ساقی خودمان که ریشش درآمده، این یکی از منادیان پیشرفت، بعداً شد تئوریسن پیشرفت در این کشور که بابا جز با وابستگی به غرب نمیشود. در لوژهای میرزاعسکرخان ارومی افشار از اولین ایرانیانی که عضو لوژهای ماسونی شده، داماد ناصرالدینشاه، ظهیرالدوله، یکی دوتا از بچههای خود شاه، سفیر ایران در فرانسه در دربار ناپلئون، محسن معینالملک سفیر ایران در عثمانی، مستشارالدوله، میرزا حسین سپهسالار، دلاکزاده، میرزا آقا خان کرمانی. اینها کسانی هستند که اسمهایشان بهعنوان پدران صف اول پیشرفتطلب، توسعهطلبان، پیشرفتخواهان ایران مطرح است که همة آنها به زبانهای مختلف و به شکلهای مختلف گفتند اگر پیشرفت میخواهیم زیر سایة غرب و وابسته به آنها و بهطور خاص انگلیسیها باید باشد. یکی دیگر از رجال قاجار همین میرزا الوالحسن ایلچی است که سفیر ایران در انگلیس بود. عضو لوژها بود و این آدم را وزیر خارجة ایران کردند انگلیسها و کسی که پای قرارداد ترکمانچای و قرارداد گلستان و اینها امضا گذاشته اینهایند. یعنی 7، 8 تا آدم اینها میساختند میفرستادند در حکومت، روی آن سرمایهگذاری میکردند. بع به موقع هر کدام از اینها کافی بود یک قرارداد را امضا کنند و کشور را بفروشند. میارزد دیگر روی یک کسی 10 سال سرمایهگذاری کنی برود بالا بعد یک قراردادی را امضا کند که یک مرتبه نصف ایران برود. کل منابع ایران غارت شود. از این کارها اینها زیاد کردهاند. این میرزا ابوالحسن ایلچی کسی است که میگوید به اعتقاد خاطی... ببینید همه پیشرفت وابسته. میگوید به اعتقاد من اگر اهل ایران را فراغت حاصل شود و هیچ کار نکنند، حتی تولید، نمیخواهم شما کار کنید. فقط اقتباس از کار اهل انگلیس بنمایند، جمیع امور روزگار ما بر وفق ثواب خواهد شد. میگوید اگر به دست من باشد میگویم کل ملت و خواص آن، همة کارها را تعطیل کنند و بگذارند زمین فقط بروید تقلید از انگلیس بکنید و هرچه آنها میگویند انجام بدهید. من تضمین میکنم جمیع امور روزگار ما بر وفق ثواب شود. تمام اوضاع درست میشود. این آن خط پیشرفت است که از همان قبل از مشروطیت ببینید کسانی که دارند این خط را ادامه میدهند. شعارهایشان هم امثال اینکه ما میخواهیم با جامعة جهانی اهل تعامل باشیم. کدام جامعة جهانی؟ چهارتا کشور سرمایهدار استثمارگر جهان را به خاک و خون کشیدند، غارت کردند. صد سال است ملت ما را دارند غارت میکنند. کدام جامعة جهانی. مگر اینها اهل تعامل هستند. اینها ارباب و نوکر میخواهند. کدام تعامل؟ از همان موقع این حرفها. میرزا صالح شیرازی که عباس میرزا فرستادهاش به اروپا که برود مسائل نظامی یاد بگیرد بیاید ارتش ایران قوی شود دیگر از روس و اینور و آنور شکست نخورد. میرود آنجا میشود جزو لوژهای انگلیس. اولین روزنامهای که در ایران بهعنوان کاغذ اخبار که حتی اسمش را هم اینها ابداع نکردهاند، اسمش هم دقیقاً ترجمة news paper، کاغد اخبار. همین قدر اراده که آقا اقلاً اسمش را خودمان بگذاریم. تولید علم در این حد هم نه. او گفته نیوز پیپر تو بگو کاغذ اخبار. چاپخانه را بیاورد، نیوز پیپر بیاورد اما با چه مفادی؟ در چه جهتی؟ در جهت همانها. همین آدمی که بهعنوان اینکه چاپخانه داریم میآوریم و میخواهیم نیوز پیپر کاغذ اخبار راه بیندازیم، همین آدم سفرنامة سفر خودش به انگلیس را نوشته. عنوان سفرنامهاش این است: «ولایت آزادی». حالا آن زمانی که انگلیس در آن دوران قرن 19، کشورهای اسلامی را از سودان و فلسطین تا ایران و هند به خاک و خون کشیده. همهجا دارد آدم میکشد غارت میکند. او اوج قدرت انگلیس بود در آن موقع. این آن موقع میرود میگوید انگلیس ولایت آزادی. اینها کسانی هستند که گفتند ما آزادی را اینجور تعریف میکنیم. معنی روشنفکری این است. پدر روشنفکری ایران کیست؟ روشنفکری غربگرای ایران؟ میرزا ملکم خان که سفیر ایران بود در انگلیس. اولین ایرانی است که لوژ فراموشخانه، لوژ فراماسونری در ایران تأسیس کرده. گفت ما اینجا در خدمت شماییم، میسازیم. شروع کرد جذب جوانها، بااستعدادها، فرزندان خانوادههای نافذ و معتبر، روحانی و غیر روحانی و درباری و نظامی. یک کادرسازی بشود با شعارهای روشنفکری پیشرفت آزادی دموکراسی و فلان و اینها. یک نسلی را یک بچههایی را تربیت کنند، 10 سال روی آن سرمایهگذاری کنند تا بتوانند 10 سال، 15 سال، 20 سال بعد کل حاکمیت را از طریق آنها در اختیار بگیرند. حتی در دارلفنون هم شما میدانید آن خط اولیهای که امیرکبیر داشت با اینکه او هم خیلی در این قضایا دقیق نبود. واقعاً میخواست اصلاح کند کند اما آدم دقیقی نبود. ذهن تئوریکی که نداشت. تشخیص اینکه در دارالفنون با چه خط با چه سیاست آموزشی باید پیش رفت که کشور پیشرفت بکند اما وابسته نشود، میخواست وابسته نشود اما اینقدر دقت نداشت. فلذا بعد از مدتی هم دربار آن را گذاشت کنار و او را کشت در حمام کاشان، به قتل رساندند. و به جای آن، آن آدم وابسته به سفارت انگلیس را کردند صدر اعظم و دیگر بعد از آن دارالفنون را هم بردند بهسمت کادرسازی برای انگلیسیها و بیگانگان برای نفوذ در کشور. که حتی از همین فارغالتحصیلان دارالفنون در انحرف مشروطه استفاده کردند. خط پیشرفت وابسته را جایگزین پیشرفت توأم با عزت و استقلال جا انداختند. این کسی که بهنام پدر روشنفکری ایران او را میشناسند که مبانی روشنفکری مادی غرب را بومیسازی کرد اولین بار و یک عده شاگردانش تحت تأثیر آن کسانی قرار گرفتند، بعدها امثال تقیزادهها و دیگران، میگفتند حرفهایش مانیفست روشنفکران بود. هنوز هم همان حرفها را بعضی وقتها بعضی بچه مذهبیهای غربزده و غربگرا همانها را باز تکرار میکنند با ادبیات دیگری، حالا بدانند یا ندانند. این میرزا ملکم خان ناظم الدوله کسی است که از پدرش از بچگی فرستادش به اروپا. پدرش متجرم سفارت روس بود. خودش هم بعدها مترجم ناصرالدین شاه بود، مترجم دربار بود. با اجازة شاه و با خطی که انگلیسها غربیها دادند آمد لوژ فراموشخانه یا فراماسونری تأسیس کرد. شاه فکر میکرد اینجا، جای تفریح است. کلوپ تفریحی است. بعد از یک مدتی گفتند آقا یک حرفهایی میشود معلوم نیست چه کسانی هستند، گفت فعلاً ببندندش. بعداً این آدم مخفیانه لوژ مجمع آدمیت را راه انداخت و آنجا اولین تعهدی که از کسانی که وارد این لوژ روشنفکری میکردند که کادرسازی کنند برای توسعه از نوع غربی در کشور، وابسته کردن کشور، شرطشان این بود که اولین تعهد سکوت و دیگر صریح در مورد دین مردم نباید حرف بزنید. چون مردم حساس میشوند. این مردم متدین هستند. اشتباه ما هم قبلاً این بود که ما میگفتیم دینتان را باید بگذارید کنار تا پیشرفت کنید. از این به بعد شرط ورود به این مجمع این است، مستقیم و صریح علیه دین کسی حق ندارد حرف بزند. مبارزه با دین باید پیچیده و مخفی باشد. تظاهر به دین و مذهب هم میکنیم ولی خطمان را در قالب ادبیات مذهبی باید پیش ببریم چون مردم ایران مذهبی هستند. اینها از اولین شرطهایشان بود که نشان میداد اینها حتی صداقت ندارند با مخاطب خودشان. همین کادرسازی کردند از همان موقع حکومت را گرفتند دست رضاخان و پهلوی دادند تا آخر. یعنی کسانی مثل شریف امامی که نخستوزیر شاه بود زمان هیفتین شهریور در انقلاب 57، تا همین آدم هم عضو فراماسونری است. یعنی صهیونیستها و فراماسونری کل حاکمیت ایران را از همین طریق این کلوپها و کادرسازی که بعد آمد در دانشگاهها و اینها آدم ساختند، همة اینها نوکر و وابسته بودند اما هیچکدام شعار وابستگی صریح نمیدادند. همه با شعار پیشرفت کشور را وابسته کردند. اصلاً میدانید شعار شاه و رضاخان شعار پیشرفت بود. گفتمانی که اینها مطرح میکردند پیشرفت بود. دروازة تمدن بزرگ. ما میخواهیم ایران پیشرفت کند. ایران هی وابسته و وابستهتر شد تا رسید به جایی که کشوری که فقط محصول گندم یک استان خراسانش کل ایران را تغذیه میکرد و بعد بقیة آن را میتوانست صادر کند و میکرد تبدیل شد به کشوری که دیگر همهچیز را وارد میکرد. نه فقط نان و گندم را همهچیز را. پیشرفت که گفتم تهش این شد که نفا خام ارزان میفروخت. میدانید زمان شاه جمعیت ما 30 میلیون بوده، اینها 7 میلیون 8 میلیون بشکه در روز نفت میفروختند. همین الان ما 3 میلیون بشکه به زور میفروشیم. 7، 8 میلیون بشکه در روز مجانی، نفتی که آن موقع 2 دلار 3 دلار 4 دلار بوده. یعنی سرمایهداری غرب روی نفت ایران و نفت جهان اسلام ساخته شد و بنا شد و رفت بالا. چرچیل انگلیسی میگفت در جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم اگر نفت ایران نبود در اختیار ما، ما نمیتوانستیم در جنگ پیروز بشویم. اگر نفت ایران نبود تانکهای ما، هواپیماهای ما، قطار ترن ما، کشتیها ما سوخت نداشت و خود انگلستان هم به لحاظ انرژی میخوابید. ما با غارت نفت ایران ـ حالا او میگوید با کمک نفت ایران ـ با غارت نفت و انرژی ایران جنگ اول جهانی و جنگ دوم جهانی را بردیم. این تازه یکی از اعترافاتشان است. زمان همان جنگ، ایرانی که بیطرف بود و در جنگ نبود، شما ببینید میلیونها نفر از ایرانیها از گرسنگی در خیابانها مردهاند. محصولات کشاورزی . غذا هرچه بود انگلیسها، روسها و دیگران برمیداشتند برای سربازان خودشان و برای شهرهای خودشان میبردند. ایرانی که اصلاً بیطرف بود در جنگ، ربطی به جنگ جهانی اول و دوم نداشت در هر دو جنگ در اختیار ارتشهای متفقین، انگلیسها، روسها، آمریکاییها، در جنگ دوم قرار گرفت و مواد غذایی معمولی نام مردم، گندم مردم، برنج و قند و هرچه که بود اینها برمیداشتند میبردند برای خودشان. میدانید دورانی شد در جنگ جهانی اول و دوم در ایران که هر روز کنار خیابان باید جنازه جمع میکردند. حالا شما پدربزرگهایتان هم شاید یادشان نباشد. اگر کسی پدر پدربزرگش زنده باشد یا مادر مادربزرگش زنده باشد آنها بعضیهایشان یادشان است که مردم نونی که در آن خاک اره بود، فضولات حیوانات بود. حتی همان نان را که اصلاً رنگ آن رنگ نان نبود، مزهاش مزة نان نبود، سر او دعوا میکردند. ساعتها در صف میایستادند. قحطی کامل. یعنی با انرژی و نفت ما جنگشان را بردند کشورشان را اداره کردند. غذای ما را از دهان مردم ما و خیلی ملتهای دیگر گرفتند و دادند به سربازهایشان و مردمشان که آنها سلطهطلبیهایشان را ادامه بدهند. جمعیت ایران زمان جنگ اول و دوم در یک فاصلة کوتاهی کسر عظیمی از ملت ایران از گرسنگی و بیماری و قطحی مردند. که هیچ ربطی به آنها نداشت اصلاً. تحمیل شد بر این ملت. در همین دوران کسانی گفتند رژیم رضاخان آمده سرکار آوردندش که اگر میخواهیم پیشرفت کنیم در خدمت اینها و در راستای اینها باید باشیم. این خط از همان اول از حرفهای میرزا ملکم تا این اواخر و مانیفستهای آخر را هم بگوییم. این خط همان خط است. میرزا ملکم میگوید من ارمنیزاده هستم. مسیحی بود، حتی مسلمان هم نبود و از اصلاحات اسلامی و رفرم در اسلام حرف میزد. میگوید درست است من ارمنی مسیحی هستم اما بین مسلمانها و جامعة اسلامی پرورش پیدا کردم، وجهة نظرم اسلامی است. یعنی نترسید نگویید این مسلمان نیست. نه، من هم از نظر فکری قبول دارم. این همان خطی است که میگوید سکوت کنید بگویید ما روشنفکر دینی هستیم، ما نواندیش دینی هستیم. حتی طرف مسلمان نیست. میگوید شعلة اصلاحطلبی در من فروزان شد با دیدن انگلیس و غرب. طرحی ریختم که سیاست غرب را با دیانت شرق به هم آمیزم. عین عبارت را دارم میخوانم. یعنی من نمیخواهیم دینتان را با دین معاوضه کنم. دینتان سر جایش منتها دین شخصی. مسجد برو، حج برو، روزه بگیر، بیشتر از این دیگر نه. ولی در سیاست، سیاست غرب. یعنی سیاست غربی با دیانت شخصی این دوتا را داشته باشید. دینتان برای خودتان، ما با دینتان مشکلی نداریم. دین از سیاست جداست اصلاً. ما با دین نمیخواهیم مبارزه کنیم. دانستم که تغییر ایران بهصورت اروپا که دینستیزی صریح بود اینجا کوشش بیفایدهای است چون این مردم را نمیشود از دین جدا کرد. لذا فکر ترقی مادی از نوعی که در یوروپ است در لفافة دین را عرضه داشتم. گفتم ظاهر ادبیاتمان دینی باشد اما آن محتوایی که میخواهیم پیش ببریم از یوروپ بیاوریم، از اروپا بیاوریم. لذا فکر ترقی مادی در لفافة دین را عرضه داشتم تا با هموطنانم بهتر رابطه برقرار کنم و مقاومت نکنند. یعنی کلاهشان را بردارم. در محافل خصوصی داخل گروههای خودمان از لزوم پیشرایشگری اسلام سخن راندم. پیرایشگری اسلام یعنی همان رفرم اصلاحات در اسلام. یعنی یک بخشی از اسلام و دین را باید بگذاریم کنار تا بشود پیشرفت کرد. یعنی پیشرفتی است که با اسلام و بخشهایی از اسلام مثل عزت اسلامی، استقلال اسلامی، شخصیت و تربیت دینی و انسانی، ارزشهای انسانی سازگار نیست. لذا باید شروع کند پیرایش اسلام. یک بخشی از اسلام را حذف کنیم، در آن اصلاحات کنیم تا پیشرفت کنیم. بعد ببینید این خطی که تا همین الان میگویند علوم انسانی، علوم اجتماعی، سیاست، اقتصاد و اینها دیگر دینی و غیر دینی ندارد، غربی و شرقی ندارد. این حرفها را دیدید میگویند؟ حتی بعضی از مقامات؟ یعنی حتی کسی آخوند است این چیزها را به زبان میآورد. برای اینکه اینها اطلاعات ندارند، دانش این کارها را ندارند. با همهچیز سیاسی برخورد میکنند. ولی این خط را ببینید. از همان موقع میرزا ملکم این جملهاش را گوش کن، میگوید ملل یوروپ ـ غرب ـ هر قدر در فلزات و کارخانه ترقی کردند در کارخانهجات انسانی پیش رفتند. یعنی در همین علوم انسانی و سیاسی و اینها. میگوید کافی نیست که ما از نظر تکنولوژی آنها از ما جلوتر هستند آنها را بیاوریم. تکنولوژی کافی نیست. باید فرهنگ غربی را بیاوریم. میگوید صد برابر مهمتر فرهنگ مادی غرب است. او مهمتر از تکنولوژی است. خواهش میکنم دقت کنید این جملهها خیلی افشاگر است. این جملهها را اینها بهعنوان افتخار میگفتند. الان ببینید که چطور همینها را باز کسانی گفتهاند و میگویند. این عبارت را دقت کن. دقیقاً تکلیف موضوع سمینار و نشست شما با این جملهای که عرض خواهم کرد روشن میشود. میرزا ملکم، پدر و تئوریسین پیشرفت از نوع غربی و غربزده است. این جمله را دقت کن. اگر بخواهیم خودمان بنشینیم و کارخانهجات اختراع کنیم، در حوزة علوم انسانی کارخانهجات انسانی، در حوزة تعلیم و تربیت و علوم و اجتماعی، مثل این است که بخواهیم از پیش خود کالسکة آتش بسازیم. کالسکة آتش یعنی ماشین، اتومبیل. ما باید در همهچیز از فرنگی سرمشق بگیریم و هیچ از ناحیة خود کاری نکنیم. ای عقلای ایران اگر طالب حفظ ایران هستید، طالب پیشرفت ایران هستید، ترقی ایران هستید، بیجهت خود را فریب ندهید. در صدد اختراعات تازه نباشید. دقت کن. ما نمیتوانیم. دقیقاً ایدئولوژی ما نمیتوانیم. میگوید حتی کالسکة آتش یعنی ماشین، مگر ما عرضه داریم ماشین اختراع کنیم؟ او که هیچ، در حوزة تعلیم و تربیت و مفاهیم علوم انسانی و اجتماعی هم میگوید هیچی از خودمان نباید بگوییم چون این از آن هم سختتر است. ای عقلای ایران! اگر طالب حفظ و ترقی ایران هستید بیجهت خود را فریب ندهید، در صدد اختراعات تازه نباشید. تلقراف را فقط همانطور میتوان ساخت که فرنگی ساخته. مجلس را هم تنها همانطور میتوان ترتیب داد که فرنگی داده است. یعنی از مجلس و ساختار آموزش و پرورش و سیاست خارجی و تعلیم و تربیت و علوم اجتماعی و اینها، فقط مدل آنهاست. همانطور که اگر قطار و تلقراف بخواهی بسازی فقط همان است. ما اینها هیچی از خودمان نمیتوانیم و نباید داشته باشیم. ما تولید علم، تولید فکر نمیتوانیم بکنیم. ایران را به عقل نمیتوان نظم داد. شما اگر افلاطون هم باشید باز بدون حکم فرنگی ممکن نیست بتوانید بفهمید ادارة شهری یعنی چه. خلاصه الان چیزی که بزرگترین موانع ترقی ایران (پیشرفت) شده این است که بعضی از ما عقل خود را بر فرنگستان ترجیح میدهیم. یعنی اینکه بعضی از ما فکر میکنند ما هم شعور داریم و میتوانیم این بزرگترین مانع پیشرفت است. دقت کردید این جملهها را؟ بعد از 20، 30 سال در جریان انقلاب مشروطه این خط کادرسازی کرده و آمد خیانت کرد و انقلاب مشروطه را منحرف کرد و شکست داد. یک انقلاب دینی ـ مردمی ضد استعمار و ضد استبداد را تبدیل به یک پلی برای انتقال از قاجار به پهلوی کرد. یعنی وابستهتر شدن کشور و بیدین شدن حکومت. این خیلی جالب است، میگوید حتی ما باید وزیر از دول خارجی بیاوریم. میگوید وزیرهایمان هم نباید خارجی باشند. اینهایی که میگویم عین جملههای این مردک است. حتی وزیر از دول خارجی بیاوریم. بدون کمپانیهای خارجی محال است. امتیاز بدهید، گدا نباشید. ادبیاتش را ببینید. این خط پیشرفت بدون وابستگی امکان ندارد، ما نمیتوانیم. میگوید وزیرهایتان هم باید انگلیسی و غربی باشند. اصلاً خود خارجیها بیایند وزیر شوند. یعنی کشور با بسپار دست اینها، اینها ارباب ما باشند. اینها که بعد از این حرفها اصلاً ارباب کامل ما شدند تا انقلاب اسلامی. بدون کمپانیهای آنها آبادی ایران میسر نخواهد شد. در فرنگ دو کرور کمپانی است. محذورات حضور یک کمپانی برای ما چیزی نخواهد شد. یک عالمه آنها کمپانی دارند حالا یکیشان هم بیاید اینجا ارباب ما شوند. اگر از کمپانی خارجی بترسیم ایران چه میشود؟ پیشرفت نمیکند. اینهایی که میگویم عین جملههای این تیپ است. خب ما در طول این 100 و اندی سال در جهان اسلام بهطور عام و در ایران بهطور خاص افراد مختلفی آمدند با دیدگاههای متفاوت شعار اصلاح و تغییر و تحول دادند. یعنی شما در این جریان پیشرفت و اصلاح و تحول و اینها، از همین کسانی که بهعنوان پدر سیاست مدرن وابسته به غرب مطرح هستند، از اینها میبینید. از آدمهای صالح انقلابی مسلمان، استعمارستیز، استبدادستیز میبینید مثل سید جمال، مثل محمد عبدو. تا آدمهای وابسته و نوکرصفت مثل میرزا ملکم، مثل آخوندزاده. تا آدمهای متحجر، افکار کسانی مثل همین جریانهایی که امروز بهعنوان وهابی شناخته میشوند. جریانهای تکفیری در واقع. از امثال پیروان ابن تیمیه و ابن قیم و رشید رضا. همین محمدبن عبدالوهاب هم غربیها بهعنوان اصلاحطلب مطرحش کردند، این جریان وهابی را. تا آدمهای لائیک و روشنفکرانی که میگفتند مذهبی هستند اما کاملاً لائیک هستند مثل مصطفی عبدالرزاق تا آدمهایی مثل رشید رضا، مثل اقبال، تا صوفیانی که بحث از اصلاحات میکردند با گرایشهای مختلف. از آدم وابستهای مثل سید احمد خان که آن هم بهعنوان احیای اسلام در هند بحث میکرد ولی در عین حال از انگلیسیها هم لقب سر میگرفت و میگفت ما با استعمار نباید درگیر بشویم تا بتوانیم پیشرفت کنیم. حاجی شریعتالله، فرایضگراها. تا بنیانگزاران همین اخوان المسلمین مثل حسن بنا و سید قطب، یا در پاکستان ابوالاعلم ادودی، تا جریان سینوسیه، جریانهایی در شمال آفریقا، کواکبی، تا نائینی، مدرس در ایران، شیخ فضلالله، آخوند خراسانی و دیگران. یعنی یک طیف وسیعی تشکیل میشود در این 150 سال اخیر در جهان اسلام مخلوط و مغلوط، همه دارند شعار تحول و اصلاح و پیشرفت میدهند که آقا وضعیت جهان اسلام وضعیت خوبی نیست، باید تغییر کنیم و اوضاع را تغییر بدهیم. منتها در بین آنها آدمهای متحجر تکفیری وجود دارد تا آدمهای روشنفکر درباری و مزدور و جیرهخوار سفارتهای غربی، اعضای رسمی سرویسهای جاسوسی، از نهضتهای دینی تا شعار احیاگری دینی، روشنفکری دینی، اصلاحات دینی. از سلفی تکفیری وجود دارد تا ملحد مذهبینما. از گرایشات کمونیستی تا لیبرال افراطی. از متشرعین تا اباهیمسلکان و اباهیمشربان که میگویند اصلاً شریعت را باید حذف کرد تا بتوانی پیشرفت کنی. همة اینها آمدند در این 150 سال به اسم مذهب حرفی زدند، با ظاهر مذهبی آمدند و له و علیه مذهب اقداماتی کردند. گاهی بعضی به همة اینها گفتند روشنفکر دینی، نواندیش دینی. یک اسم کلی گذاشتند روی همه اصلاحطلب دینی. در حالی که اینها خیلی با هم تفاوت دارند، جریاناتی که در مسیر جهت دشمن عمل کردند یا علیه آنها عمل کردند. در حوزة ادبیات و هنر همین خط اینکه بدون وابستگی نمیشود کشور به جایی برسد و به هیچجا نمیرسیم باز همین از تیپهایشان شروع کردند آغاز کردند. یک کسی مثل آخوندف یا آخوندزاده این آدم که از ایرانیان قفقاز است. اولین کسی است که سریع راه سکولاریزم و فراماسونری را در ایران باز میکند. یک کمی هم درسهای آخوندی و فقه و اصول و فلسفه هم خوانده، عرفان و شاعری هم میکرد. میگویند این آدم تازه به میرزا ملکم هم خط میداد. خودش یک وقت میگوید روزی دو بار با ملکم صحبت میکردیم راجع به این مسائل که چکار باید بکنیم و تعبیر میکند راجع به آن که روحالقدس، روح و روانم. اینجور تعابیر. تناقضهایشان را هم ببینید. همین آخوندزاده از یک طرف میگفت مصیبت ایران اسلام است. ما باید از شر اسلام راحت شویم تا ایران پیشرفت کند. حتی خطمان، الفبایمان. الفبای فارسی چون مشترکات زیادی با با الفبای و خط عربی دارد، ما باید این خط و الفبا را تغییر بدهیم. از اولین کسانی که این حرف را صریح زد و شکست خورد همین بود. یک وقتی هم شعارهای چپ میداد که تئوریسنهای چپ میگفتند این متفکر بزرگ قفقاز که آن موقع قفقاز جزو ایران بود بعد روسها از ایران گرفته بودند. این جزو پرچمداران مشروطهخواهی و کسی است که اولین بار شاید تعبیر پروتستانتیزم اسلامی، اصلاحطلبی دینی را مطرح کرده و از یک طرف میگویند از پدران ملیگرایی ایرانی است، ملیگرایی لائیک، یعنی ایران منهای اسلام. با شعار ایران ایران اسلامزدایی و اسلامستیزی میکرد. حالا همین آدمی که پدر ملیگرایی ایرانی است، پدر مبارزه با خط فارسی و الفبای فارسی هم هست. تناقض را ببین. تو بالاخره ایرانگرا هستی یا ضد ایران؟ یک مدتی میگفت ایران ایران. هرچه ایران میکشد الان در این 100 سال 200 سال این مقصرش اسلام و آخوند است. مقصر آن دین و قرآن و این حرفها است. حالا جواب نمیداد که ایران تمام این دانشمندان و نوابغ و متفکرانی که شما در تاریخ ایران میشناسید اینها برای ایران بعد از اسلام هستند یا ایران قبل از اسلام؟ همش برای ایران بعد از اسلام هستند. شما از ایران قبل از اسلام 3 تا اسم نداری. ایران هرچه پیدا کرد در بعد از اسلام بود. اینهمه متفکران، نوابغ، ریاضیدانان، شیمیدانان، فیزیکدانان، ستارهشناسان، پزشکان، جراحان، فقیه، فیلسوف، عارف، اینهمه آدمهای بزرگی که در قرن چهارم تا هفتم هجری بزرگترین تمدن علمی در جهان را تشکیل دادند و بیش از 70 درصد نوابغ و دانشمندان تمدن اسلامی ایرانی بودند. ما هرچه داریم از ایران پس از اسلام داریم. ایران قبل از اسلام چیزی نیست، چیزی ندارد، چیزی نمانده. این آدم آمد گفت بدبختی امروز ما برای اسلام است. اسلام را اگر با ایران کاری بود که ایران 4، 5 قرن قلب تمدن جهان شد بعد از اسلام. این سقوط 100 سال 200 سال زمان اواخر قاجار و بعد پهلوی، که کشور در زمان پهلوی کلاً رسید به زیر صفر. همهچیز واردات، ترجمه، صنعت مونتاژ و غارت کشور. غارت اقتصاد و اخلاق و همهچیز. یعنی حتی رؤسای دانشگاههای ما را، اینقدر دانشگاه که در ایران نبود، کل دانشجوهای ایران صد هزار نفر بودند. 4، 5 تا دانشگاه که بود رئیسهای این دانشگاهها را سفارتخانههای خارجی تعیین میکردند. رئیس دانشگاه تهران مثلاً یا انگلیس یا فرانسه باید اجازه میدادند که حتی بشود رئیس دانشگاه. رادیو تلوزیون، روزنامهها، اینها همه رؤسایشان باید با اجازة اینها تعیین میشد. بالاسر خود ساواک و دربار مستشارهای اینها بودند. کل کشور دست اینها بود کشور اینقدر عقب بود. اگر قرار بود ایران پیشرفت از نوع غربی کند باید در زمان پهلوی میکرد. چون دیگر حکومت ایران صد درصد چه رسانهها، چه آموزش و پرورش، چه همهچیزش صد درصد در اختیار امریکا و اسرائیل و انگلیس بود. نتیجهاش این بود که وقتی انقلاب آمده و رژیم سقوط کرده دیگر ایران در هیچ حوزهای تولیدکننده نبوده. نه تولیدکنندة علم نه صنعت. در یکی دوتا مسائل صنعتی مونتاژکار و واردکننده، در همة مسائل هم... در کدام حوزه ایران، ایرانی که نیم قرن بیشتر در اختیار رژیم پهلوی بود، در کدام حوزه پیشرفتی کرد که شما میگفتید پیشرفت پیشرفت. با آنهمه ثروتی که داشت که روزی 7 میلیون بشکه نفت میآمد بیرون و همهاش میرفت برای غرب. فقط ساواک و شکنجهگران ساواک پیشرفته بودند. جزو آخرین سطوح آموزش شکنجه و بازجویی را میدیدند. یعنی شکنجه و زندانهای ساواک در ردههای جهانی قرار داشت. اینها بود. در کدام رشتة علمی ایران در زمان قبل از انقلاب در 50، 60 سالی که ایران به اصطلاح پیشرفت کرد، پیشرفت غربی، یک رشتة علمی نشان بدهید که ایران یک کاری در دنیا کرد. در کدام عرصة اقتصادی ایران تولیدکننده شد یا صادرکننده شد؟ هیچی. هرچه هم که از قبل داشت همه از بین رفت. کل تولیدات نابود شد. ایران شد مصرفکننده، واردکنندة محض. از تمدن فقط تجددش را داشتند یعنی اخلاق تجدد. فقط طوری شد که در همة شهرها کم فاحشهخانه، مشروبفروشی، بار، دیسکو، رقص به سبک اروپایی و غربی اینها شد. ببینید چقدر پیشرفت کردیم! دختر و پسر لخت در خیابان. پیشرفتمان اینها بود. از اینجور پیشرفتها بود. همین شمال کنار دریا تصور اینکه اینجوری بود عین فیلمهای غربی است که سانسور نمیشود. در کشورهای خارجی بروید در تلویزیونهایشان ببینید، اینجا همینطور بود. یعنی رسماً مرد و زن با شورت و لباسهای لخت میآمدند در خیابان. من بچه بودم یک توفیق اجباری داشتیم بعضی اینها را صحنههایش را دیدیم. یک وقتی آمده بودیم شمال اینجا باید میگشتیم یک رستوران پیدا میکردیم. من یادم است در بعضی از این شهرها تمام رستورانها مشروب داشتند. یعنی شما رستورانی که غذا بخوری مشروب نداشته باشد تقریباً نبود. یکی دوتا بود که او را متدینین به هم معرفی میکردند میرفتند آنجا. کنار دریا هم که نمیشد رفت چون مرد و زن همه لخت مخلوط بودند. باید میرفتی یک جایی یک ساحلی را پیدا کنی که کسی نیست و اینها نیستند. یک ساحلی که حالا ساحلش هم خوب نباشد دریایش هم خیلی چیز نباشد. یک جای بنجلی که اینها نمیروند پیدا کنی بروی. اصلاً اینها رسماً من یادم است وقتی ماشین رد میشد دقیقاً من این صحنه را یادم است در خیابان با شورت زن و مرد همانطور که میروند در دریا همینطور میآمدند در خیابان. شیشههای ویسکی و مشروب دستشان بود و میآمدند و میرفتند. اینطور بوده. از این جهت ایران پیشرفت کرد. این کل پیشرفتی بود که در ایران قبل از انقلاب اتفاق افتاد. که ما در کلاس مدرسة راهنمایی معلم ما از ما گزارش کار میخواست که چندتا دوست دختر پیدا کردید؟ با هم چه گفتید؟ چکار کردید؟ از این حرفها. که ما هم دستمان خالی بود از این جهت چیزی نداشتیم بگوییم. ولی در کلاس ما معلم ما میآمد... ببینید این دقیقاً اتفاقی بود که افتاد. معلم بهعنوان معلمی که حالا به آن میگویند تربیتی، پرورشی. آن موقع معلمهای تربیتی ما اینها بودند، معلم بیتربیتی بودند. این میآمد سر کلاس. ما اول راهنمایی بودیم. در مدرسههای ما معلمهای خانم میگذاشتند، جوان، همه هم بیحجاب. پسرهایی که نزدیک بلوغ جنسی هستند با معلم جوان بیحجاب. در مدرسة دخترانه هم که پسر و مرد جوان. اینها هیچ. معلم میآمد سر کلاس ما، یک آقایی بود هیچوقت من یادم نمیرود. هر هفته ما عذاب داشتیم که الان هفته رسید این باز میآید چکار باید بکنیم الان سر کلاس. این میگفت هر نوبت من یکی دوتا از شما را صدا میزنم باید بیایید اینجا توضیح بدهید با دوست دخترتان چطور آشنا شدید؟ کجاها با هم رفتید و اینها. یک پسر ارمنی در کلاس ما بود او داشت راست میگفت و تعریف میکرد. 7، 8، 10 تا لات و لوت داشتیم اینها دوست دختر نداشتند ولی دخترباز بودند. میرفتند در مدرسهها و اینطرف و آنطرف. آنها میآمدند راست و دروغ یک چیزهایی میگفتند. بقیه را تشویق میکرد معلم. میفهمید بقیه دارد دروغ میگویند ولی تشویق میکرد میگفت عیبی ندارد بیایید بگویید. کمکم تا آخر سال 10، 20 نفر آمدند سر کلاس توضیح که من میدونستم دروغ هم میگویند ولی جو تربیتی اینجور بود. این هم پیشرفتهای ما بوده زمان شاه. که بچهها میآمدند سر کلاس معلمی که باید بچه را تربیت کند میآمد اینجور تربیت میکرد. بعد از انقلاب هم ریش گذاشت و یک مرتبه بعد از انقلاب حزباللهی شد. وضعیت این بوده. تجدد بود، تمدن نبود. این پیشرفت وابسته تمدن نیست. عقلانیت فعال نمیشود، ما میتوانیم فعال نمیشود، تولید علم در آن نیست، تولید کشاورزی، تولید صنعت، اینها نیست. همهاش واردات، ترجمه، مصرف، سقوط اخلاقی. در لباس پوشیدن و دوست دختر پسر و پارتی و این چیزها ادای آنها را درآوردن. این کل پیشرفت ایران بوده است. پیشرفت به علاوة وابستگی. این وضعیت بود. یکی دو نفر بودیم این معلم به ما گفت شما گزارش کار ندادید تا حالا سر کلاس. گفتیم آقا ما نشده توفیق نبوده نتوانستیم. اسم ما را گفت خیلی شیخ جان. یعنی کسی که نیاید در کلاس توضیح بدهد که آقا ما دوست دختر داشتیم، نداشتیم. اصلاً بچههای عرق میخوردند. مدرسة راهنمایی بالا شهر. حالا نمیدانم در کلاسهای شما چند نفر عرق میخورند، اکثرشان بعد از چند سال که اینها روی بچهها کار میکردند اول راهنمایی اغلب بچهها در این خطرها نبودند یا کمتر بودند. آخر راهنمایی بعد از 3 سال میدیدی اکثرشان دارند همین کارها را میکنند یا راست یا دروغ. یعنی این بود برنامه. تمدنی نبوده. تجددزدگی و ادای غربی از نظر این مباحث سبک زندگی. ولی اگر بگویید یک کارخانه راه افتاده، یک چیزی را ما وارد میکردیم بعد زمان شاه و پهلوی صادرکننده شدیم، در یک رشتة علمی ما تولید نظریهای کردیم ابداً. کشور در اختیار اینها بوده است. اینها یک همچین خطی را داشتند. آقا جامعة جهانی، جامعة جهانی همین آمریکا و فرانسه و انگلیس اگرنه اینها با جهان با این 200 کشور کاری ندارند. جامعة جهانی از نظر اینها این جامعة آزاد همین 4، 5 کشوری هستند که دنیا را در این 150 سال به خاک و خون کشیدند و غارت کردند. بمب اتم دارند خودشان هم زدند باز مراقب هستند که بقیه حتی ار انرژی مسالمتآمیز هستهای هم استفاده نکنند. هم در شورای امنیت جهان هستند، هم خودشان جنگ راه میاندازند، غارت میکنند. در همین قضایای فلسطین، عراق و سوریه اینها چه کسانی هستند دارند این کارها را میکنند؟ خود همینهایند. الان هم متأسفانه میبینید یک عده در نظام ما هستند در روشنفکرهای ما هستند بعضیها سوابق در انقلاب و نظام هم دارند، هنوز هم میگویند تعامل در جامعة جهانی. مگر امام با جامعة جهانی مشکل داشته؟ مگر انقلاب اسلامی با جامعة جهانی مشکل داشت؟ مگر کسی مخالف تعامل بوده؟ آقا ارتباط، آشتی با جامعة جهانی. انگار کسی با جامعة جهانی قهر بوده. جامعة جهانی کیست؟ جامعة جهانی که 120 کشور غیر متعهد در مسائل هستهای به نفع ما رأی دادند. اینها جامعة جهانی نیستند؟ جامعة جهانی آمریکا، انگلیس، فرانسه، اسرائیل؟ همین 3، 4 تا جامعة جهانی هستند؟ 5 به علاوة 1؟ اینها وقتی میگویند جامعة جهانی منظورشان ارباب است. اگرنه امروز جهان با کیست؟ که گفته جهان امروز با اینهاست. ببینید سر قضایای غزه چه اتفاقاتی دارد میافتد؟ الان چه اتفاقی دارد میافتد؟ سؤال من این است در 150 کشور دنیا دارند علیه اسرائیل راهپیمایی میکنند، اینها جامعة جهانی نیستند؟ الان در تمام کشورهای جهان دارند تظاهرات میکنند علیه اسرائیل به نفع فلسطین. اینها جامعة جهانی نیستند از نظر اینها. این 3، 4 تا دولت جامعة جهانی هستند. میخواهیم با جامعة جهانی آشتی کنیم. مگر ما با جامعة جهانی قهر بودیم؟ مشکل ما مگر جامعة جهانی بوده؟ با جهان میخواهیم آشتی کنیم تعامل کنیم. تعامل با جهان؟ چه کسی با جهان مشکل داشته؟ با 4 تا کشور حاکمیت جلاد ما مشکل داشتیم و داریم و خواهیم داشت. با آنها مگر بخواهید آشتی کنید. آنها هم آشتی نمیخواهند، آنها تسلیم میخواهند، برده میخواهند. تناقضهایشان هم ببینید دوستان. کسی که از یک طرف پدر ایرانگرایی و ملیگرایی و ناسیونالیزم سکولار در ایران است و میگوید اسلام تا باشد ایران پیشرفت نمیکند، باید دین را بگذاری کنار تا ایران پیشرفت کند. بعد با خودت میگویی اینها چقدر ایرانپرست هستند، چقدر ملیگرا هستند، طرفدار ایرانیگری هستند. همین آدم بعد میشود پدر مبارزه با خط و الفبای فارسی میگوید باید خط و الفبای لاتین را در کشور حاکم کنیم. خط و الفبای لاتین باید در کشور بیاید تا کشور پیشرفت کند. اینها مسائل مهمی است. اینها بعد میشوند پرچمداران مشروطهخواهی، میشوند طراحان اصلاحات در دین و پروتستانتیزم اسلامی، میشوند پدر ملیگرایی. حالا یک چیزی جالب است به شما بگویم همین آدمی که هی ایران ایران میگوید وقتی که روسها قفقاز را از ایران گرفتند و جدا شد، این آقا به جای اینکه ملیت ایرانی انتخاب کند ملیت روس برای خودش انتخاب کرده. بعد شده افسر ارتش روسیه. کسی که پدر باستانگرایی و ملیگرایی ایرانی است و میگوید اسلام را حذف کن تا ایران پیشرفت کند. خب اگر تو خیلی ایرانی و ایرانپرست هستی چرا وقتی قفقاز از ایران جدا شده رفتی تبعة روس شدی؟ چرا نیامدی تبعة ایران بشوی؟ چرا رفتی افسر ارتش روسیه شدی؟ در جلسة جشن تاجگذاری شاه ایران این آدم در هیئت روسها بهعنوان مهمان آمده. اینها کسانی هستند که حقهباز هستند. میگویند ایران منهای اسلام، اصالت ایران. خب اقلاً پای حرفتان بایستید. همین آدم پدر نمایشنامهنویسی و تئاتر و هنر مدرن در ایران بوده. از آنجا یاد گرفت آمد اینجا ترجمه کرد همان کپی را پیاده کرد و اولین نمایشنامه و تئاتری که تحت عوان هنر نو و مدرن نوشت در یک تئاتر هم دوتا حرف زده. 1ـ مبارزه با دین 2ـ اینکه باید به روسها وابسته باشیم تا بتوانیم پیشرفت کنیم. روس پدر ماست. حتی سر ملیگراییشان هم نیستند. در پیشرفت ایران، استقلال را هم بگو. استقلال هم جزو پیشرفت است دیگر. پیشرفت با وابستگی نه، پیشرفت با استقلال. اسلام هم ما گذاشتیم کنار، تو به ایران وفاداری؟ چرا با خط و الفبای فارسی مبارزه میکنی؟ خط لاتین را خواستی حاکم کنی بر ایران؟ رضاخان هم همین کار را میخواست بکند. همان کاری که در ترکیه کردند. در کشورهای اسلامی خیلیها کردند خطشان را از بین بردند که ارتباط نسلهای جدید با منابع تاریخ و فرهنگ اسلامی خودشان کلاً قطع شد. در ایران نتوانستند. علما، انقلابیون، مردم ایران اجازه ندادند اگرنه اینجا هم میخواستند این کار را بکنند. برخلاف میرزا ملکم که از طریق حاکمیت قاجار و با پوشش دین کار میکرد این آخوندزاده رسماً در خارج از کشور بود، تبعة خارج شد، خیلی هم صریح علیه دین اظهارنظر میکرد. شد متجرم دفترخانة حکومت قفقاز و بعد شد سرهنگ ارتش روسیه و از طرف دولت روسیه در مذاکرات دیپلماسی بین روس و ایران شرکت میکرد. در هیئت روسی بود. در تاجگذاری ناصرالدین شاه بهعنوان هئیت روسی آمده. این آقایی هی میگفت ایران ایران. اینها حتی اینقدر غیرت ایرانی هم ندارند. سریع از اباهیگری و لیبرالیزم غربی، آزادی کلی در همة عرصهها دفاع میکرد. شعار اومانیزم را برای اولین بار خیلی صریح مطرح کرد. خلاصه در تئاترش یک جایی میگوید، میگوید آقا بندگی خدا به حال ما فایده نکرد، بندگی روسیه را بکنیم شاید پیشرفت کنیم. دفاع رسمی از امپراطوری تزار روسیه. تازه نه روسیة کمونیستی که باز انقلابی بود و حرف از خلقها میزد. روسیة تزاری که مثل انگلیسها بودند، جنایتکار و متجاوز. نمایشنامهاش را دوستان بروند ببینند. نمایشنامة خرس قلدر باسان. آنجا آخر آن نمایشنامه خرس خطاب به مردم میگوید اولین باری که هنر، تئاتر که بعدها سینما نقش وابسته کردن و گسترش فرهنگ وابستگی را در کشور آورد، یعنی شروع با این بود. اولین تئاتر و نمایشنامهنویس به این شکل در ایران همین آدم است. در همان تئاتر هم که اینها میگویند هنر از ایدئولوژی جدا است، هنر را سیاسی نکنید، هنرش صد درصد ایدوئولوژیک صد درصد سیاسی، منتها در خدمت بیگانه و دشمن. در همین تئاتر نمایشنامه آن خرس قلدر باسان خطاب به مردم این جمله را میگوید، یادداشت کردم برایتان آوردم. میگوید ای جماعت هیچ میدانید دولت روس چه خوبیها به شما کرده؟ بزرگ خود را بشناسید. حق ولی نعمتی او را به جا آورید. به امر و نهی او مطیع شوید. رسوم بندگی یاد بگیرید و آداب انسانیت اومانیزم. یا نمایشنامهای نوشته بهنام ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر که معلوم است اهانت به چه کسی است، حضرت ابراهیم پدر انبیاء. همین کاری که تا الان هم دارند میکنند اینها در قالب سینما، تئاتر، کاریکاتور، توهین به انبیاء. از همان اول شروع کردند. تئاتر نمایشنامهای دارد ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر، یعنی حضرت ابراهیم خلیل. آنجا خودش راجع به حضرت ابراهیم راجع به این ملا میگوید من این ملا را ندیدم اما میدانم که حتماً دستگاه عوامفریبی باز کرده است. یعنی انبیاء عوامفریب هستند. شماها عوامفریب هستید یا انبیاء؟ همین آقای ایرانپرست پدر سکولاریزم و اومانیزم، پدر هنر مدرن در ایران، همین آدم اواخر عمرش در نامهاش مینویسد ای کاش به ایران نیامدی، ای کاش هیچوقت ایرانی نبودمی و ای کاش این مردم را که با من به ظاهر هممذهباند ندیدمی. اظهار تنفر از ایران، تاریخ ایران و مردم ایران. اینها پدران ناسیونالیزم و ملیگرایی بودند و پدران مدرن سکولار بودند و پدران مبارزه با اسلام و خط و الفبای اسلامی بودند. اولین کسانی که شعار روشنفکری، پیشرفت بدون وابستگی نمیشود دادند همینها بودند. همین آدم میگوید ای ایران آن شوکت در عهد خسرو پرویز کجاست؟ ما 1280 سال در خطا بودهایم. آن موقع 1280 هجری بود. یعنی از وقتی مسلمان شدیم ما در خطا بودیم. پس از این به یادگاران نیاکان خود عطف نظر کنیم. ما باید برگردیم به ایران قبل از اسلام. همین آدم شروع میکند به مبارزه با تاریخ ایران، میگوید من از ایران و ایرانی متنفرم. این خط و الفبا هم باید از بین برود. مکتوبات کمالالدوله که اینها اولین داستانهای بهاصطلاح رمان مدرن بوده که در ایران براساس ترجمه نوشتند، عین حرفش را باز من برایتان بخوانم. اینها همان خط پیشرفت به شرط وابستگی است. میگوید ما نمیخواهیم مردم علناً آنالیست شوند. نمیخواهیم مردم صریحاً از خود بیگانه شوند، دین و ایمان نداشته باشند. بلکه حرف ما این است، گوش کن، اصلاحات در دین، رفرم دی دین، نواندیشی به این سبک. بلکه حرف ما این است که دین اسلام بنا بر تقاضای عصری و اوضاع زمانه به پروتستانتیزم محتاج است. اسلام باید متناسب با این زمانه شود، مدرن شود. مدرن به مفهوم غربی شدن، نه به مفهوم اجتهاد که خود اسلام هم میگوید اسلام باید دائماً اجتهاد بشود، شرایط جدید، موقعیت جدید، مسائل جدید، اما اجتهاد اسلامی مبنا و هدفش اسلامی است. این میگوید ما باید مدام خودمان را آداپته کنیم و تطبیق دهیم با مفاهیم و مبانی لائیک و وابستگیآور غربی. جملهاش این است، میگوید منجمه باید بالکلیه از تکالیف شاقة آن یعنی حقوق الله خود را آزاد کنیم. یعنی تکلیف را باید بگذاریم کنار. اسلام منهای تکلیف. میگوید فقط اسلام حقوق، نه اسلام تکلیف. همین حرفی که یک کسانی در دهة 70 در همین کشور به اسم کلام جدید و نواندیشی دینی عین همین حرفها را زدند. گفتند یک جریانی تکلیف محور هستند یک عدهای حقوق محور هستند، دوران تکلیف محوری گذشته دوران حقوق محوری است. مگر حقوق بدون تکلیف معنا دارد و مگر امکان دارد؟ حق و تکلیف دو روی یک سکهاند. حق من نسبت به شما میشود تکلیف شما در برابر من و به عکس. تکلیفستیزی یعنی حقستیزی. مگر ما تکلیف جدا از حق داریم؟ ولی این تعبیر که آقا ما اسلام را قبول داریم منهای تکالیفش. اسلام بدون واجب و حرام، بدون جهاد با نفس، بدون با دشمن خارجی، بدون وظیفه. فقط حقوقش را میخواهیم نه تکلیفش را. این خط از همانجا شروع شد. تا الان هم طرفدار دارد، حتی بعضیها در نظام بودند یا هستند کم و بیش که تحت تأثیر همین حرفها بودند و هستند. میگوید اسلام را باید نو کنیم به روز، به مفهوم غربی کنیم، با مفاهیم غربی تطبیق دهیم. باید از تکالیف اسلام یعنی حقوق الله خود را آزاد کنیم، فقط حقوق الناس، حقوق بشر مطرح باشد نه تکلیف بشر. چنانکه طوایف انگلیس و ینگه دنیا و پارهای توابع فرنگستان ظاهراً مسیحیمذهب هستند و باطناً تابع تصمیمات خودشان هستند. ما هم باید اینطور شویم. این حرفی است که فریدون آدمیت که آن هم فرماسونر بود در دفاع از آخوندزاده این تعبیر را به کار میبرد. میگوید این خط خط درستی است. در همین مکتوبات کمالالدوله این بحثش آمده. و دیگرانی که من نمیخواهم اسمهای نحس اینها را یکی یکی بگویم. یک نمونة دیگرش تقیزاده است که بروید ببینید کسی که عین عبارتش است که میگوید پیشرفت درونزا معنا ندارد. میگوید قبول و ترویج تمدن اروپا بلا شرط و قید تسلیم شدن مطلق به اروپا، اخذ افکار و آداب و رسوم و تربیت و کل اوضاع از اروپا بدون هیچ استثنا، حتی زبان. و همة ایرادات بیمعنا را باید کنار گذارد. این وطنپرستیها کاذب است. یعنی اگر شما بگویی دین، مذهب، ادبیات، تاریخ، استقلال، میگوید اینها وطنپرستی کاذب است. ما واقعاً وطنپرست هستیم. اینها پدران مدرنیتة ایرانی بودند که سلسلهشان هنوز هم ادامه دارد. نوع مذهبی و غیرمذهبی. این خط را بشناسید. در حوزة زبان هم بعضیهایشان میگفتند ما تا زبانمان انگلیسی نشود، یعنی بچهها از اولی که به دنیا میآیند مثل هندیها، مثل جاهای دیگر، تا انگلیسی نشود یعنی بیش از فارسی انگلیسی را مسلط نباشند، این کشور پیشرفت نخواهد کرد. حتی بعضی از اینها گفتند آموزش خط و زبان فارسی تا ممنوع نشود یک مدتی نمیشود آموزش زبان انگلیسی را نهادینه کرد در جامعه و بدون این آموزش امکان پیشرفت نیست. یک همچین آدمهای عجیب و غریبی.
والسلام علیکم و رحمت الله. انشاالله موفق و مؤید باشید.
هشتگهای موضوعی